بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

میلاد حضرت معصومه(ص)

شنبه ها بابای علی باشگاه میره شنبه ۲۴/مرداد.از سرکار که اومد ما رو برد خونه مامانم و برگشتن یه استراحتی بکنن و بعد راهی باشگاه بشن ماهم شنبه ها میریم خونه مامانم که خونه تنها نباشیم اون شنبه شبش تولد حضرت معصومه و روز دختر بود.(دخترای گل روزتون مبارک ) احسان خواهرزادم هم اونجا بود مامانم گفت من علی رو میبرم جشن تو احسان نگه دار و بخوابود(احساس بدخواب تر از علی به کلی داستان باید بخوابه هر وقت احسان میخوابونم یاد بچگی های علی میفتم ) خلاصه علی رفت جشن داخل کیفش چندتا ماشین گذاشتم و راهیش کردم.بعد که اومدن مامانم کفت کلی پسر گلی بود خونه خودمون از مسجد فاصلش زیاده برای همین حوصلم نمیگیره برم.وقتی خونه مامانمشون...
27 مرداد 1394
1195 11 20 ادامه مطلب

پارک

۲۲/مرداد/۱۳۹۴ شب ساعتای ده،ده ونیم بود که به همسرم گفتم بریم بیرون یه دوری بزنیم محسن هم ما رو برد حضرت عباس(۴راه میدان)(قدمگاه حضرت عباس)بعد زیارت و خوردن آب به یاد حضرت رفتیم سمت شهرداری که دیدیم بستنی فروشی که دوران عقدمون پاتوقمون بود باز رفتیم و سفارش مخلوت دادیم.اصلا به مکانش رسیدگی نکرده بود.خیلی داغون شده بود به قول محسن یه جای کثیف کلی خاطرات خوشی رو برامون زنده کرد.(کلی بستنی فروشی دوره فلکه شهرداری بود ولی ما خواستیم اون روزها رو زنده کنیم) بعد هم علی رو بردیم پارک شهر.علی هم اول کلی تاب بازی کرد و بعدش رفت سراغ سرسره حالا مگه پایین میومدتازه یه راه پیداکرده بود که فقط همون بالای سرسره در میزد از پله هاش و ش...
27 مرداد 1394

پروژه چهارم(جدا خوابیدن علی)

                                            سلام چند وقت پیش داخل گوگل سرچ کردم ببینم بچه باید از چند سالگی جدا از پدر مادر بخوابه. دیدم نوشته۱یا۲ سالگی .کلی کردم.آخه من فکر میکردم سن جدا شدن اتاق۵ یا۶ سالگی باشه. گشتم دنبال یه سند علمی و دینی. که پیدا نکردم متاسفانه.برای همین داخل تلگرام عضو یه گروه مذهبی شدم و از مشاورشون پرسیدم که ایشونم گفتن بله باید وقتی بچه رو از شیر گرفتی اتاقش هم جدا بشه.ولی اتاق زیبا کنید و نور کافی داشته باشه و یه...
26 مرداد 1394

از بین رفتن ترس علی جوووونم

یوهووووووووووووووووووووو      یادتون هست گفتم علی بعد سوختن دستش با فشفشه کلا از وسایل تولد ترسیده بود؟ که برای تولد احسان پسرخالش با شمع تولد آشتی کرد الان یه مدت بود که میگفت فشفشه میخوام.قول میدم گریه نکنم. تا چند روز پیش براش خریدیم تا ۲روز میشوندمش بغلم و میدادم دستش البته خودمم نگه میداشتم اما الان ۲ روز میدم دست خودش فقط پیشش هستم. بعد بهش گفتم اگه از پایینش بگیری نمیسوزی. علی هم بعد تموم شدن فش فشه میگه دیدی نسوختم اگه از اینجاش بگیرم نمیسوزم منم میگم بله. وکلی دست و جیغ و تولد تولد میخونیم. البته هنوز یکم استرس رو داره. واینکه این فشفشه هم۲جای فرش رو سوزانت .که دیگه باظرف میا...
26 مرداد 1394

یکی یه دونه خونه

سلام                                                                                                              عاشق این عکسم                   &...
21 مرداد 1394

امروز علی

امروز(۱۵/مرداد.۵شنبه) داخل آشپزخونه بودم که اومدم دیدم علی پشتی ها رو آورده وسط خونه. بهش میگم چرا پشتیا رو آوردی میگه دارم (سینامرسی) بازی میکنم. میگم چطوری؟بدو بدو روی پشتی ها میره و بلند میگه سینا مرسی،سینا مرسی (سیناپسرعمشه) اینم عکس بازی سینا مرسی بعد هم پهلوون پنبه برنامه عمو پورنگ شد(علی عاشقه محله گل و بلبل) بلند میگه بوم بلا بوم با،پهلوون پنبه،بعد پنچر میشه میگه بادم کن.منم بادش میکنم این عکس هم مثلا میکروفن گرفته داره شعر میخونه. عکس اول تکون میخورد گفتم تکون نخور عکس دوم گرفتم بعد عکی پری که میشه عکس سوم.            &...
15 مرداد 1394

پارک شهر

سلام قند مامانی                           خوبی فدات شم؟ عزیزم دیشب(۱۴/مرداد/۴شنبه) هم بابایی مهربووونت ما رو برد بیرون که حوصلمون سر نره. دیشب رفتیم پارک شهر.کلی بازی کردی اول تاب بازی اینقدر بازی کردی که خودت گفتی بسه بریم سرسره بعد هم رفتی سرسره بازی یه آقا پسر گلی اونجا بود که شما رو کمک میکرد یا حواسش بود که کسی حلت ندهو دستش درد نکنه. بعد کلی سرسره بازی کردن رفتم یکم دور بزنیم داخل پارک .  علی جووووون و بابای نازنینش اول میگفت برم پیش آب عکس بالایی منم بردمش روی ...
15 مرداد 1394

خواب دیدن علی

یک شنبه ۱۱/مرداد بابای علی که از سرکار اومد علی خواب بود برای اینکه باز گریه نکنه بیدارش کردم که بره در باز کنه اما انگار داشت خواب میدید بیدارش کردم گفتم پاشو برو در رو برای بابایی باز کن از جاش بلند شد و نشست و گفت منکه همش رو خوردم من گفتم:چی همش خوردی برو در باز کن برا بابایی اما بیتوجه به در گفت همون که بود بخورم همش خوردم به شما ندادم دیگه باباش هم اومد بغلش گرفت علی رو دست باباش خوابش برد که البته زودهم بیدار شد فدای خواب نازت بشه مادر ما که متوجه نشدیم چی خواب دید.باباش اذیتش میکرد میگفت من خوردی؟علی هم میگفت:بله ...
13 مرداد 1394